در جاده ها دیگر سواری نیست باور کن
گردی نمی خیزد غباری نیست باور کن
ایوان به ایوان می روی اما گل نرگس
بیرون ازین گلدان بهاری نیست باور کن
حتی اگر منصور هم باشی، برای تو
در کوچه های شهر، داری نیست باور کن
حتی اگر ایوب هم باشیم، در این عصر
وقتی برای بردباری نیست باور کن
با آسمان هر شب به دنبال تو می باریم
در چشم هامان اختیاری نیست باور کن
بر شانه ات یک کوه غم داری، ولی دردی
هم سنگ با چشم انتظاری نیست باور کن
با تو قراری داشتیم از سال های دور
اما دگر ما را قراری نیست باور کن
به دل نشسته از شعر 38 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی